جدول جو
جدول جو

معنی کلاه فروش - جستجوی لغت در جدول جو

کلاه فروش
(تَ رَ / رِ زَ)
فروشندۀ کلاه. که کلاه فروشد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهنه فروش
تصویر کهنه فروش
کسی که لباس های کهنه می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتاب فروش
تصویر کتاب فروش
کسی که کتاب می فروشد، فروشندۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَ / نِ تَ)
فروشندۀ کلیچه. آنکه کلیچه فروشد. آنکه کار وی فروختن کلیچه باشد: در میان این احوال کنیزک کلیچه فروش غایب گشت. (سندبادنامه ص 207). و رجوع به کلیچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ / شِ)
آنکه کالاهای بازرگانی را به صورت عمده فروشد. عمده فروش. آنکه اجناس مختلف را به صورت کلی فروشد. مقابل جزئی فروش
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کسی که قماشهای کهنه و اشیای مستعمل را بر دست و دوش برگرفته و بفروشد. (آنندراج). آنکه لباسهای کهنه و مندرس می فروشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). خلقانی. (دهار) (تفلیسی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا از لباس حسن بیاراست دوش خود
از نو شدیم بندۀ کهنه فروش خود.
سیفی (از آنندراج).
، مجازاً، آنکه معنی کهنه عرضه می کند. مقلد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ گُ سِ / سَ)
آنکه کوزه و مانند آن می فروشد. (ناظم الاطباء). کوّاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش.
خیام
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کله پز. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله پز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / پیرْ هََ)
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا).
- میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
بیاع. کالافروش. فروشندۀ کالا، بقال. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاله فروش
تصویر کاله فروش
فروشنده متاع کا فروش، بقال
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لباسها کهنه و مندرس فروشد: تا از لباس حسن بیاراست دوش خود از نو شدیم بنده کهنه فروش خود. (سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه فروشی
تصویر کاه فروشی
شغل و عمل کاه فروش، دکان و محل کاه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
چاش فروش جرتا فروش کسی که حبوب از قبیل گندم و جو و ارزن و جز آنها فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلی فروش
تصویر کلی فروش
آنکه کالاهای بازرگانی را بصورت عمده فروشد، مقابل جزئی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه فروش
تصویر کاه فروش
آنکه کاه فروشد کسی که شغلش کاه فروشی است: (گفت: ای برادر چون بزیر روی بمحلت کاه فروشان رو بسرای جوانمرد ان) (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتاب فروش
تصویر کتاب فروش
نامه فروش
فرهنگ لغت هوشیار