کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غَلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
کسی که قماشهای کهنه و اشیای مستعمل را بر دست و دوش برگرفته و بفروشد. (آنندراج). آنکه لباسهای کهنه و مندرس می فروشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). خلقانی. (دهار) (تفلیسی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا از لباس حسن بیاراست دوش خود از نو شدیم بندۀ کهنه فروش خود. سیفی (از آنندراج). ، مجازاً، آنکه معنی کهنه عرضه می کند. مقلد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : نوبت کهنه فروشان درگذشت نوفروشانیم و این بازار ماست. مولوی
کسی که قماشهای کهنه و اشیای مستعمل را بر دست و دوش برگرفته و بفروشد. (آنندراج). آنکه لباسهای کهنه و مندرس می فروشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). خُلْقانی. (دهار) (تفلیسی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا از لباس حسن بیاراست دوش خود از نو شدیم بندۀ کهنه فروش خود. سیفی (از آنندراج). ، مجازاً، آنکه معنی کهنه عرضه می کند. مقلد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : نوبت کهنه فروشان درگذشت نوفروشانیم و این بازار ماست. مولوی
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا). - میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا). - میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند